اردی بهشت

بسم الله


ساختن رویا

تبدیل رویا به تصویر!

تبدیل موهومات مغزی به کلمات نه چندان قابل فهم!


و دیگر هیچ!

آخرین مطالب

  • ۱۹ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۱ غم

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم الله



چه کسی باورش می شد...

که محرم

واقعا دوباره برسد.....


.

.

.


بانوی اردیبهشتی
۱۴ آبان ۹۲ ، ۲۲:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله


بسم الله



همه مان دانش اموز که بودیم ۱۳ ابان روز دانش اموز بود برایمان! روز جشن و سوزاندن پرچم امریکا! روز خواندن سرود امریکا امریکا مرگ به نیرنگ تو....


اما بعدها فرق کرد... 

خداروشکر که دولت روحانی هم سرکار آمد تا ما دانش اموزان دولت هاشمی و دانشجویان دولت احمدی! معنی "مرگ بر امریکا" را تازه بفهمیم! 


خدا "آقا " را برایمان حفظ کند... 


سیزده آبان امسال نسبت به سالهای اخیر اهمیت بیشتری دارد... همه هم میدانند... بعد از روی کار آمدن دولت این اولین مناسبت سیاسی را باید محکم گرفت که بعضی ها بدانند ما لباس های جنگمان را در نیاورده ایم..اگر بعضی ها بیش از حد پسر خاله شده اند! .... و ظریف! برخورد می کنند.

بدانند که امریکا با هرانچه رنگ الهی دارد دشمن است و بر عکس سیاست مداران ما که بیش از حد خونسرد و خوش بین اند تا نابودی نهایی ما تلاش می کنند! چه با انرژی هسته ای چه بدون انرژی هسته ای! چه با احمدی چه با روحانی! ....


شعار مرگ بر امریکا افراطی نیست. اقا سال ۸۳ گفته اند که مثل اعوذ بالله من الشیطان الرجیم است...

انقلاب اسلامی ما با لبخند به روی دشمن خدا ، جمع پذیر نیست. 

...

بانوی اردیبهشتی
۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۴:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله



محرممان از عرفه شروع می شد..

و حتی مدت ها قبل از ان...

دهه را که اصلا نمی فهمیدیم چطور می گذشت... عشقمان این بود که کاری انجام بدهیم در حد وسعمان...

میدانستیم که هیچ چیز نیست... اما خجالت می کشیدیم سر سفره بنشینیم و هیچ کاری نکنیم...

ایامی بود که برکتش وصل می شد به جنوب...


امتحان نیم ترم ها همیشه توی ان ایام بود...نمی خواندیم! نمی شد بخوانیم! از غیب ، من حیث لایحتسب جواب ها سر امتحان می رسید! وگرنه حسابمان با کرام الکاتبین بود اخر ترم!! 


فتح خون! کتاب آه... همیشه دستمان بود.. حتی اگر خوانده نمی شد.... ایمیل های روزشمار...اسمس ها...

سر شلوغی ها و زنگ های مکرر تلفن... و استرس  کار های نیمه کاره و بدهکاری ها! (از لحاظ مالی دقیقا! )



شب که میشد و تازه وقت هیات رفتن و روضه ، خوابمان می برد... البته اگر به موقع می رسیدیم خانه ،که نمی رسیدیم... 


لب تاب و نرم افزارهایی که وقتی هنگ میکرد باید با چفیه نوازشش میکردی تا دوباره زنده شود و کار نپرد!!

غصه بخوری از اینکه چرا طراحی حرفه ای بلد نیستی تا چیزی که توی قلبت می گذرد را برای "او" به تصویر بکشی....


بعد که ازمان گرفتندش ، فهمیدیم چقدر بی معناست که کاری نکنیم برای اقامه ی عزایش....قبلا نمی فهمیدیم...هنوز هم...


..........


پ.ن : پس از یک ماه...


بانوی اردیبهشتی
۰۳ آبان ۹۲ ، ۱۹:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر