اردی بهشت

بسم الله


ساختن رویا

تبدیل رویا به تصویر!

تبدیل موهومات مغزی به کلمات نه چندان قابل فهم!


و دیگر هیچ!

آخرین مطالب

  • ۱۹ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۱ غم

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله



من اگه بدونم

لبخندم

باعث خوشحالی حتی یک نفر میشه

حاضرم واقعا خوشحال باشم


.

.

پ.ن : همیشه بخند...

.


بانوی اردیبهشتی
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله


ترجیح میدم تف بندازم تو صورت اونی که ازش بدم میاد ، تا اینکه جلو روش بخندم و پشت سرش فحش بدم.
نخطع.
.
 .
.
پ.ن : خیلی منافق اید!
همکلاسی های عزیز!
ننگ بر همه تان باد!
.
.

بانوی اردیبهشتی
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله


دچار مینیمال بودگی شدم.
نمیدونم چطور میتونید تو وبلاگاتون قد یه کتاب مطلب بنویسید
ولی من مدتی ه کلا لزومی نمیبینم نه چیزی بگم نه چیزی بنویسم
عجب...
.
.
پ.ن : هیچ کار مهمی انجام نمیدم...
به جز نفس کشیدن
و سرگردون بودن
و اعتماد نداشتن.
.
من اینجوری نبودم
بیاین این باور مسخره رو از تو مغزتون دربیارید
آدما یه شبه عوض نمیشن...
یا شما حواستون نبوده
یا اونا خیلی بازیگرن.
.

بانوی اردیبهشتی
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله



هوس خونه مجردی کردم با چند تا رفیق
گاهی حتی توی یک کشور دیگر
بلاد غربت
از یک سنی ببعد مستقل نبودن سخت می شود...
.
.
تو میفهمی
.

بانوی اردیبهشتی
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله



من خیلی خوشبخت و خوشحال بودم.

که الکی فکر کردم کسی توی زندگیم کم است!

که الکی دو دستی خوشبختی ام را تقدیمش کردم.

فکر کردم خوشبختی ام تکمیل تر میشود

اما برداشت و برد

من ماندم بدون خوشبختی

اینجا

حالا

من حالا هم خوشبختم ، اما

رنگ ندارم.

.

.


بانوی اردیبهشتی
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله


بعضی چیزا چرا وقتی ازشون میگذره پررنگ تر میشن؟
.
.
.

بانوی اردیبهشتی
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله
.
.
اسفند می آید...
یعنی که زمستان تمام می شود...
اسفند باید با خودش مژده ی بهار بیاورد...
مژده ی عاشق شدن...
اسفندی که خوش خبر نباشد
و کسی عاشق نشود
ابتدای پاییز است...

.

.

بانوی اردیبهشتی
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله



میاید توی کلاس و یک بند از پسر / دختر / همسر هنرمندش تعریف میکند.

یک ریز حرف میزند و هر ده دقیقه یکبار سوالی میکند که حتما در جواب بگویی چقد عالی شد استاد.

ما کسی را نداشتیم ازمان تعریف کند..هیچوقت هم کسی قربان صدقه مان نرفت.. نه در خفا نه در آشکار...

یک ادم ساده بدون کنجد !

نه هنرمندی را به ارث بردیم. نه رانت بابایی را! ...

پدر و مادری ساده داشتیم که شب و روز رنج کشیدند و زحمت... برای بچه ها، برای زندگی...

خیلی خیلی ساده تر از ما...

یک روز دست به زانویمان گرفتیم و بلند شدیم سرمان را انداختیم پایین شروع کردیم راه رفتن...

هی هم نرفتیم ادم جمع کنیم که ازشان تایید بگیریم...

ما تایید و تصدیق کسی را محتاج نبودیم.

ما خودمان یک روز به جایی میرسیم..اگر هم نرسیم ، حداقل سرافرازیم که منت کسی را نمیکشبم...

ما آدمهای خیلی ساده و معمولی ای هستیم.



.

 ...

.

.





بانوی اردیبهشتی
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله



نمدانم چرا بعد از گذشت ربع قرن تجربه زندگی کردن در ایران! هنوز عادت نکردم مثل بقیه مردم باشم.

این هفته ، هفته اول ترم ، دانشکده هنوز آماده نیست و از دانشجوها کسی جز من ، و تک و توک دانشجوهای دکتری ، کسی نیست.

اساتید هستند کم و بیش اما سر کلاس نمیاین!

چون کسی عادت نداره که از اول ترم یا اصلا از اول هر کوفتی اون کار رو شروع کنه.

حتی کتابخانه برای استفاده باز نیست.

توی هرکلاسی میرم کثیف و پر از خاکه

حتی وقتی توی همون خاک ها میشینم که بلکه چهار تا اتد بزنم برا چند فریم که وقتم الکی هدر نره بلندم میکنن که برو یه جای دیگه اینجا کار داریم :|

و من همچنان هرروز میام شاید یکی از کلاس ها تشکیل شد توی دانشکده نیمه تعطیل...

من احمق یا بیکار نیستم. فقط میخوام همه چی روی برنامه اجرا بشه.

دوس دارم با یه اسلحه ای که حالت رگبار داره ، برم توی دفتر رییس دانشکده و بهش بگم وقتی دانشگاه هنوز اماده نیس چرا الکی میگید شروع ترم ۲۳ بهمن :\

عادت ندارین کسی سر موقع بره جایی؟ :|





بانوی اردیبهشتی
۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله



بالاخره رفتیم قبرستون!!!

مکان دانشکده ماهم رفت مرقد امام...

هعی... دریغ.

چرا باید توی یک بیابون بی اب و علف دانشگاه بسازن؟

چرا هر چیزی که مربوط به خودشون باشه رو شمال شهر میسازن؟ و هرچی که مربوط به مردم باشه رو در بدترین نقطه شهرر..

.

.باید بریم دیوارها رو رنگ کنیم.




بانوی اردیبهشتی
۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله


داشتم فکر میکردم چقدر با لپ تاپ م خاطره دارم! این رفیق قدیمی... که شبانه روز کنارم بوده ... شبانه روز.. و همراه خوشحالی ها و ناراحتی هایم!

هفت سال تمام...

باهم دانشگاه رفتیم سرکار رفتیم ورکشاپ رفتیم... باز دانشگاه رفتیم...پروژها ... و ووو

هعی... کاش آدمها هم...





بانوی اردیبهشتی
۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر