بسم الله
احساس می کنم که این روزها دارم یه سری تغییراتی می کنم... شاید که دچار تروماتایز شدن مداوم و چرخه وار شدم. احساس تو خالی بودن و پوچی دارم. سرگشتگی و گمگشتگی. تنهایی و تنفر. انقدر که نمی تونم خودم رو تحمل کنم. من نمی تونم خودم رو تحمل کنم چطور از آدم دیگه ای توقع دارم که تحملم کنه.... حدودا دوماهی میشه که پروسه ی رواندرمانی رو شروع کردم.. احساسم نسبت بهش هرروز در نوسانه. نمی دونم هنوز خوبه یا نه. نمی دونم که می تونم درست شم یا نه... در کل تغییرات مثبتی کردم ولی هنوز نمی دونم که چه اتفاقی میافته دچار بی حسی مفرط شدم... و یه اضطراب فراگیر عجیب.... و شاید ترس....
ماه پیش مسافرت رفته بودم جزیره ی هرمز. تجربه ی ناب و خوبی بود. یه جزیره ی دور افتاده ی خلوت به شدت به فردیت من نزدیکه. و دوست دارم که اونجا رو حداقل 6 ماه از سال برای زندگی انتخاب کنم. احساسم نسبت به آدمها در نوسانه. گاهی به شدت ازشون کناره می گیرم و گاهی دوست دارم که دوست های جدیدی پیدا کنم...