اردی بهشت

بسم الله


ساختن رویا

تبدیل رویا به تصویر!

تبدیل موهومات مغزی به کلمات نه چندان قابل فهم!


و دیگر هیچ!

آخرین مطالب

  • ۱۹ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۱ غم

۵ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

پنج

 

هنوز به تو فکر میکنم... خیال نمیکنم هرگز از قلبم کاملا بیرون بروی. تو هنر عجیبی داشتی که ذره ذره در قلبم رخنه کنی. تو آدم عجیبی بودی... و متفاوت! هیچوقت از اندازه خارج نشدی! توی دورانی که آدمها یا شورند یا بی نمک. تو نجیب شریف و مهربان بودی. نمیخواهم فراموشت کنم...

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۳۰ مهر ۰۱ ، ۲۲:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چهار 

 

احساس سخت و عجیب پیچانده شدن دارم...
نمیتوانم دوستت نداشته باشم...هنوز که یادت میافتم، قلبم فشرده میشود...تو عجیب هستی...نمیدانم دوباره باید چقدر صبر کنم، تا موهبت عشق به قلبم ارزانی شود...عشق یک‌ موهبت است. منکه سالهای سال، از آن محروم بودم، میفهمم...که عشق یک موهبت است...بگذار دوستت داشته باشم و عاشقت بمانم...مهربان من. من سالها عاشق کسی نشدم...من سالها عاشق کسی نشدم...و حالا تو یکباره افتادی توی دلم...دوست دارم که مراقبت باشم...تو حالت خوب نیست...و این مرا ، غمگین میکند. بی نهایت غمگین ‌ و اندوهگین و تنهایم...چقدر کلید در قفل بچرخانم و وارد خانه‌ای تاریک شوم...خسته‌ام...

 

 

بانوی اردیبهشتی
۲۶ مهر ۰۱ ، ۲۲:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سه

 

وقتی کسی سوگوار است،‌سوگوار از دست دادن چیزی که هست،‌ یا کسی... هر چیز کوچکی کافیست تا دنیا روی سرش خراب شود...حتی اگر خاطره‌ای مال ده سال پیش باشد.

 

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۲۶ مهر ۰۱ ، ۱۱:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دو

 

دوست داشتن تو ،‌خلاصه همه خوبی هاست... و لبخندت گرم است... دلم برای حرف زدن با تو تنگ شده... دلم برای شنیدن نامم از میان دو لبت... دلم برای بغل کردنت...و دلم برای گرم شدن... :(

جفاکار مهربان من... برای وقت هایی که قلبم را نوازش میکردی... و چشمانم برق میزد....

 

بانوی اردیبهشتی
۲۴ مهر ۰۱ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک

دوست دارم از تو بنویسم... دلم برایت تنگ شده... این روزهایی که تجربه میکنم را میشود سوگواری نام گذاشت...سوگوار از دست دادن تو هستم...اینکه هستی اما نگاهم نمی کنی،‌بیشتر از هر سوگواری دیگر برایم دردناک است...دوست داشتم دست‌هایت را توی دستم می‌گرفتم... انگار که زخم های ریزی قلبم را پوشانده...و جای خالی ات بسیار درد میکند...با خودم میگویم،‌او تو را از سر خودش باز کرد... اما باز هم نمی توانم دوستت نداشته باشم... مرا ببخش که نیم فاصله ها را رعایت نمیکنم... مرا ببخش... گاهی از دستت عصبانی میشوم... نام من فقط وقتی زیباست که از میان لب های تو بیرون می اید... روزها توی خیابان راه میروم... آن روزی که باهم رفته بودیم کوچه ی رشتچی را فراموش نمیکنم... همانجایی که روبرویم بودی... و هنوز نمیدانستی که در قلبم نشسته ای.. یک بذر توی دلم کاشتی... یک بذر کوچک... من سالها کسی را دوست نداشتم. سالها از عشق دوری میکردم... سالها کتاب عاشقانه نخواندم. و سالها عاشق نشدم. خوشحالم که اینجا را کسی نمی خواند... و کسی مرا نمی شناسد... چقدر گمنامی خوب است...کاش کمی حواست بیشتر به من بود... دریچه ی روانم مسدود شده... نمی توانم چیزی بنویسم... چیزی بکشم یا چیزی بگویم... یا حتی گریه کنم... دوست دارم روبرویم بنشینی و غم توی چشم هایم را ببینی... دوست دارم دستم را توی دستت بگیری و دلداری ام بدهی ... از دوری خودت... این روزها بیشتر از هر چیز خسته ام... و حوصله ی زندگی کردن را ندارم. کلمه ها را با دقت انتخاب نمیکنم و نیم فاصله زدن را فراموش کرده ام....من دوستت داشتم... پس از سالها مقاومت در برابر هرگونه عشق... تو مقاومتم را شکستی...

 

بانوی اردیبهشتی
۲۴ مهر ۰۱ ، ۲۲:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر