اردی بهشت

بسم الله


ساختن رویا

تبدیل رویا به تصویر!

تبدیل موهومات مغزی به کلمات نه چندان قابل فهم!


و دیگر هیچ!

آخرین مطالب

  • ۱۹ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۱ غم

۱۱ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

 

 

یک زمانی،‌ در برخورد با پروژه‌ها،‌ وقتی صددرصد باب دلم نبودن،‌ با بی‌علاقگی به خاطر پول و روزمه قبولشون میکردم و چون براشون توان و خلاقیتم رو صرف نمیکردم نهایتا از نتیجه هم راضی نبودم...و به خودم میگفتم خب اینکه کار اصلی تو نیست،‌باید اون انرژی رو بذاری برای کار اصلیت! از یک جایی ببعد از خودم پرسیدم کار اصلی تو چیه؟‌ مگه چیزی غیر از اینکه بتونی هنروخلاقیتت رو توش بروز بدی و ازش درآمد کسب کنی و ثمری هم برای مخاطب داشته باشه؟‌ بعد دیدم که حتی همون پروژه‌های دوست نداشتنی هم میتونن واجد این خصوصیات بشن! اون چیزی که فکر میکنم کار اصلی منه،‌هرگز نخواهد رسید.کار اصلی من خرج کردن هنرم برای کارهاییه که در دسترسمه، هدف و اثرگذاری درست و سود مالی و چالش متوسط و معقولی داره...دیگه با این دید هیچ‌کاری به نظرم کوچیک و بی‌اهمیت نیست. الان اگر یک کاری با این شرایط بهم بدن،‌سعی میکنم حداکثر هنر و خلاقیتی که دارم رو صرف کنم و اون کار رو مال خودم کنم...من فهمیدم که ارزش یک کار به اندازه‌ی عمر و زحمتیه که پاش خرج میکنم...نه کوچیک و بزرگ بودنشو نه موضوعش...

 

 

بانوی اردیبهشتی
۲۵ آذر ۰۱ ، ۱۵:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شانزده

 

امشب ازون شباس که خیلی درد دارم

خیلی بغض دارم

و نیاز دارم باهات حرف بزنم...

چقد قشنگ بودی امروز...

ندیده میتونم بگم قشنگ بودی...

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۰۸ آذر ۰۱ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پانزده

 

داشت بهم مشورت میداد.گفت خوبه ولی بهش دل‌نبند...

توی دلم گفتم میدونم نباید دل‌ ببندم...

من از یه موقعی همش منتظر «نشدن، تموم شدن، رفتن، ازدست دادن»ام.

برای همین به چیزی دل‌ نمی‌بندم...

ولی آدمیزاد برای اینکه با یه مُرده فرق نکنه،‌ بایدبه یه چیزی دل‌ببنده...

حتی اگه یه نخ‌سیگار یازهرمارباشه...

 

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۰۸ آذر ۰۱ ، ۲۱:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چهارده

 

چه مرگته! منتظرش نباش!

چه رابطه بی‌سرانجامی!

از خود میرانی‌اش... و همزمان دلت تاب دوری‌اش را نمی‌آورد!

 

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۰۷ آذر ۰۱ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

این روزها دارم دنبال یک دفتر برای اجاره میگردم...اوضاع زیاد امیدوارانه نیست و پول زیادی باید بدم. اما تصمیم گرفتم که این هزینه رو برای مستقل شدن از خانواده بدم....الان بیشترین چیزی که نیاز دارم مستقل شدنه...

 

خدایا امیدم به توعه..

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۰۷ آذر ۰۱ ، ۲۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

خیلی ناامیدم...کارهای دفتر جدید به خوبی پیش نمیره...و من معذبم...و شب‌ها بدن درد دارم...

مانیتور لپ‌تاپ اصلا مناسب کار گرافیک نیست. و من ناراحتم. چشم‌هام درد میگیره. و بدنم هم به خاطر میز و صندلی و جای نامناسب. یک کیبورد نو خریدم که بدرد سطل آشغال میخوره! جنس نه چندان ارزان! و ایرانی. لق میزنه!

 

 

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۰۶ آذر ۰۱ ، ۱۱:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

ای بوی دوست!

شب همه شب در بر منی

یادِ مدامِ حافظهِٔ بسترِ منی

ای دوست! ا

ی خیال خوش!

ای خواب خوش‌ترین!

تا زنده‌ام، تو زنده‌ترین در سر منی...

 

#حسین_منزوی

بانوی اردیبهشتی
۰۴ آذر ۰۱ ، ۲۰:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

جمعه‌ها به قدری خسته‌ام که حتی دلم نمیخواهد نفس بکشم...

چه هفته‌ی سختی بود...و چه دو هفته‌ی سختی....نیاز به سالها استراحت و مرخصی دارم. مرخصی از دنیا و از آدمها...

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۰۴ آذر ۰۱ ، ۱۱:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سیزده

 

 

سالها بعد،‌خاطره‌ای از عشق در من زنده میشود.. و مثل تمام خاطرات دیگر با یک آه خاتمه می‌یابد...آهی از سر حسرتی مداوم...درونم دوباره ترک میخورد...بغضی در گلوبم آهسته جابه‌جا می‌شود... و درد در سینه‌ام انتشار می‌یابد... عشق را پایانی نیست....

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۰۴ آذر ۰۱ ، ۱۱:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوازده

 

نوشتن مثل معجزه است...نمیتوانم حال این روزهایم را توصیف کنم...هفته‌ عجیبی بود...به روزهای گذشته فکر میکنم. به ماههای اخیر...دلم میخواست که زندگی‌ام به پیش از تو برگردد...عشق درد دارد...من دیگر نمیتوانم دردش را تحمل کنم...من خسته‌ام...و دوست دارم یک جایی یک روزی آرام بگیرم.خوب میشد اگر آنجا میان دو کتف‌های تو بود...اما...بگذریم!

دنیا مجال زندگی به من نمیدهد. و عشق هر هزار سال یکبار اتفاق میافتد...هوا خاکستری است..و دود مثل یک لایه پتوی سنگین وضخیم آسمان را پوشانده است...

من از تو دورم. میترسم و نگرانم...محل کار جدیدم خوب نیست... و همه چیز سخت میگذرد... همه چیز این روزها سخت میگذرد...حتی حال جسمم نیز خوب نیست...اعتصاب کرده و هیچکاری نمی‌کند. احساس میکنم که دلم برای هیچ چیز تنگ نمی شود...دوست دارم از ۳۰ تیر تا ۳۰ آبان ۱۴۰۱ را پاک کنم... مدام با خودم میگویم تو سالها بدون او زندگی کردی حالا چرا جای ۴ ماه بیشتر از ۳۱ سال درد میکند؟

دوست داشتن چیز عجیبی است. تمام این سالها به عشق که فکر میکردم،‌دلم نمیخواست.. اما دست ما نیست... عشق گاهی خودش اتفاق میافتد..گاهی بدون اختیار ما....

قبلترها قلم قشنگ‌تری داشتم...حالا اما مثل سابق خوب و دلنشین نمی‌نویسم...

چیزی برای گفتن ندارم... از هر چیزی تهی‌ام...

 

 

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۰۲ آذر ۰۱ ، ۲۱:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یازده

 

امروز بی اختیار اشک ریختم... دقایقی مداوم... بی آنکه بتوانم به اندوه و به اشک پایان بدهم....چای مینوشیدم و اشک‌هایم توی لیوان چای میریخت...

خدایا میشود کمی خوشحالم کنی؟...

 

 

 

بانوی اردیبهشتی
۰۱ آذر ۰۱ ، ۲۲:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر