آدامس کش دار
بسم الله
مغزم را مچاله می کنم تا کار کند. مغزم را جمع می کنم تا بفشارمش تا بتوانم به کارهایم سروسامانی بدهم به این زندگی بیهوده مزخرف تکراری.
پایان نامه نیمه کاره ای که از رفت و امدو کاغذبازی اداری خسته شده و مغزم از خواندن بی نهایت مطالب بی سروته.
فکر مرگ رهایم نمی کند، شبیه آدامسی که به لباس چسبیده مدام کش می آید و جای جدیدی را کثیف می کند...شبها خوابش را میبینم. توی غذایم می بینم. هرگونه موجود محتضری را که میبینم آدامس دیگری به لباسم می چسبد.
برای فراموشی به کتاب ها چسبیده ام. بلکه ذهنم آزاد بشود برای مدت کوتاهی اما افاقه نمی کند. هر کتابی خودش موضوع جدیدی برای وسواس ایجاد می کند. شبیه راسکلنیکف جنایت و مکافات شده ام. جنایت نکرده مکافت کدام عمل را تحمل می کنم؟ نمی دانم.
مدت هاست که تصویرسازی نکرده ام. دستم خشک شده.و مدت هاست از کاری لذت نبرده ام. به ناگاه انگار دنیا سیاه وسفید شده باشد... چقدر بیهوده...چقدر بیهوده...