اسرار امیز تر
جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۲۱ ب.ظ
بسم الله
اگر چیزی که میخواهم بنویسم را همان موقع ننویسم از ذهنم فرار می کند و بعد می رود یک جایی تلمبار می شود و سنگینی می کند توی قلبم!
ادمیزاد برای بار اول که عاشق می شود فکر می کند خب من هم مثل همه ی ادمهای دنیا باید عاشق می شدم و الان وقتش بود!
اما بعد که میگذارد و میرود فکر میکند او واقعا چه کسی بود!؟
و دوباره احساس عشق به همین سادگی به سراغ ادمیزاد نمیاید....
انگار به رازی تبدیل می شود که هرروز پیچیده تر می شود...
و انگار که همان حس ساده علاقه شدید قلبی ساده سابق نیست... منتظر چیزی اسرار امیز تر است برای اتفاق افتادن...
چیزی اسرار امیز تر....
۹۶/۰۱/۱۱