اردی بهشت

بسم الله


ساختن رویا

تبدیل رویا به تصویر!

تبدیل موهومات مغزی به کلمات نه چندان قابل فهم!


و دیگر هیچ!

آخرین مطالب

  • ۱۹ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۱ غم

تو در تمام خاطرات من راه میروی

جمعه, ۶ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۲۰ ق.ظ

هفت

 

 

دستم را که به قلم میبرم فراموش میکنم چه میخواستم بگویم...همه چیز محو میشود...ناگهان فرار میکنی...من هیچ خیابانی را با تو قدم نزده‌ام اما تو در تمام خاطرات من راه میروی...حفره‌ی بزرگی در تنم و در روحم جا باز کرده است...من هجوم یادت را پیش‌بینی نمیکردم...نمیدانم چطور می‌توانم از این حجم درد خلاص شوم...این جای خالی این هجوم هر روز بیشتر درد می‌کند...امروز در خانه تنها هستم. چقدر نیاز به تنهایی داشتم...فراموش کرده بودم که تنهایی چه شکلی است. خیلی زود فصل دوم مامان‌ها هم تمام میشود...همه چیز محو میشود و من باید برگردم به همانجا که بودم...همانجا که تیرماه ۱۴۰۱ بودم... اما من دیگر آدم سابق نیستم. نمی‌توانم همه چیز را نادیده بگیرم. چیزهایی در من تغییرکرده است که به قبل برنمی‌گردد...آدمیزاد هر روز در تکوین و تکامل است...ماهروز به چیزی متفاوت از دیروزمان تبدیل میشویم...من با قبل از تو خیلی فرق کرده‌ام. چیزی در من عوض شده است که نمی‌دانم چیست. اما همه چیز برمیگردد به این توده‌ی سرخ رنگ وسط سینه‌ام. جایی میان کتف‌هایم...که گاهی درد می‌کند. گاهی درد منتشر می‌شود در تمام تنم.

پاییز شده. و من حسرت روزهایی را می‌خورم که دستت را نمی‌گیرم و در خیابان راه نمی‌روم...چرا همه رفتنشان را می‌گذارند برای پاییز. اما من پاییز را دوست دارم. نوشته‌هایم هیچ نظم و نسق خاصی ندارند. پراکنده‌اند. مانند ذهنم که تکه‌هایش را باید از در و دیوار روحم جمع کنم. احساس می‌کنم که به وسط سینه‌ام شلیک کرده‌ای...

 

 

 

 

۰۱/۰۸/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
بانوی اردیبهشتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی