جزیره من
بسم الله
به آزادی های پس از تو فکر میکنم.
به اینکه خوب شد رفتی یا نه .
انگار مغزم نمیخواهد دست از ارزیابی بردارد!
نمیدانم این مغز نمره بده را از کی توی کله ما جا گذاشته اند...
اما می دانم که من تا قبل ذهنم انقدر ها هم پرواز نمیکرد.
من مثل دریانوردی که از خانه اش حرکت کند و به جزیره ای برسد به جزیره ی تو رسیدم و بعد دزدان دریایی من را از ان جزیره بیرون کردند. قاعده اش این بود که من در جزیره ی تو ارام بگیرم و بمانم ... و هر ارام گرفتنی یعنی پایبندی ای که تو را ازرفتن باز میدارد و از گشودن بال
ادمها سه دسته اند ..یا از جزیره دوم بیرونشان میکنند یا توی جزیره ارام میگیرند و برای همیشه از دریانوردی خداحافظی میکننند یا دونفری با هم جزیره را ترک می کنند..
ومن از دسته سوم بودم که سفرم را بدون تو اغاز کردم... شروعی جدید... با قایقی که دیگر ان قایق نبود و با بال هایی که ان ها نبودند...
اما من از تو گذشتم و رفتم
به سوی جزیره هایی جدید و به سمت چیزی بینهایت که پیش رویم است
با هزار تا راه جدید و ازادی ای که دوباره بدست اورده ام و مزه اش با ازادی پیش از تو هزار بار فرق میکند و شیرین تر است.
من دوباره بالهایم را گشودم و حالا دیگر بهشان اجازه میدهم هرجا که خواستند بروند..
من خوشحالم که از جزیره تو رفتم .
پیش از رسیدن به جزیره ی تو همیشه چشمم دنبال جزیره ای بود که در ان بیاسایم و ماندگار شوم برای همین همه ی موهب های مسیر م را نمیددیم. اما حالا چشم به راه هیچ جزیره ی دیگری نیستم حتی شاید اگر باشد هم نبینمش
دیگر هیچ مقصدی مرا از دیدن زیبایی های مسیر باز نمیدارد.
چون به دنبال مقصدی نیستم.
من خودم به مقصد م تبدیل شده ام...
شاید روزی قایق رانی دیگر را ببینم...