فرار بزرگ
بسم الله
دلم گرفته به اندازه هزار سال
نمیدانم به تمام شدن تعطیلات ربط دارد یا نه.
اما احساسی در من هست که توانایی لذت بردن را از من گرفته است.
و توانایی خندیدن
و بی دغدغه بودن
بزرگترین چیزی که توی دنیا دوست دارم این است که بنشینم و کسی برایم از خودش بگوید از زندگی اش و از تجربیاتش . حتی نه لزوما با خودم . تماشا کردن حرف زدن ادمها با همدیگر را هم دوست دارم!
دلم به اندازه هزار سال گرفته
بعضی از ادمها هستند که وقتی دروغ می گویند خودشان هم باورشان میشود...
از این ادمها متنفرم!
چون باعث میشوند فکر کنم که چیزی در من اشکال دارد...
روزها دارد سریع می گذرد...
و من نمیدانم که چه چیزی انتظارم را می کشد.
حس میکنم که با نزدیک شدن به سی سالگی سرازیری ای در من بوجود میاید که توان خطر کردن را در من از بین میبرد
روی دیگر سکه من اما بی قید و بند به دنبال هرچیزی است که بشود تجربه کرد و بتوان از این جا گریخت.
فرار بزرگ.
توی اکثر خوابهایم دارم از چیزی فرار میکنم.
و با وحشت از خواب بیدار میشوم!
بعضی ادمها هستند که وقتی دروغ می گویند خودشان هم باورشان میشود
ادمهایی که دروغ توی چشمهایشان خیلی خیلی دور است و باید ساعتها نگاه کنید تا ببینید.
من از این ادمها فرار میکنم