و ماها
بسم الله
میاید توی کلاس و یک بند از پسر / دختر / همسر هنرمندش تعریف میکند.
یک ریز حرف میزند و هر ده دقیقه یکبار سوالی میکند که حتما در جواب بگویی چقد عالی شد استاد.
ما کسی را نداشتیم ازمان تعریف کند..هیچوقت هم کسی قربان صدقه مان نرفت.. نه در خفا نه در آشکار...
یک ادم ساده بدون کنجد !
نه هنرمندی را به ارث بردیم. نه رانت بابایی را! ...
پدر و مادری ساده داشتیم که شب و روز رنج کشیدند و زحمت... برای بچه ها، برای زندگی...
خیلی خیلی ساده تر از ما...
یک روز دست به زانویمان گرفتیم و بلند شدیم سرمان را انداختیم پایین شروع کردیم راه رفتن...
هی هم نرفتیم ادم جمع کنیم که ازشان تایید بگیریم...
ما تایید و تصدیق کسی را محتاج نبودیم.
ما خودمان یک روز به جایی میرسیم..اگر هم نرسیم ، حداقل سرافرازیم که منت کسی را نمیکشبم...
ما آدمهای خیلی ساده و معمولی ای هستیم.
.
...
.
.