یک حس خوب
بسم الله
از آن دسته آدمهایی هستم که همیشه باید یک کاغذ و قلم و بعضا یک تبلت ! دم دستم باشد تا چیزی که میخواهم را همان موقع بنویسم وگرنه بعدا یادم میرود!
همیشه بعد از کلاس های حوزه هنری احساس خوبی داشتم. احساسی ناشی از یک فعالیت مفید...
جایت خالی است که ببینی دوباره ctrl+F فرهنگ شده ام! البته بعلاوه ی هنر....
کلاس مکتب شناسی و عکاسی دارم این ترم... یادم نیست گفته بودم یا نه ..از هر دو لذت می برم.....البته اگر یک دوربین حرفه ای داشتم قطعا بیشتر لذت می بردم! :)
هنوز هم فکر می کنم که باید برایت جا بگیرم...چون تو چند دقیقه دیر میرسی معمولا... اسمس بزنم بپرسم کجایی؟ ... و ذوق کنم از اینکه داری میایی ... سر کلاس باهم مکاتبه کنیم ! پشت سری ها فحشمان بدهند ! و تو وسط کلاس احضار بشوی و بروی ... خلبان!
.
.
.
.
بعد از تسبیح تربت و قرآن ، محبوب ترین شی توی زندگی ام کتاب بوده...
دوست داشتم یک اتاق بزرگ مخصوص کتابخانه داشتم که ارتفاع سقفش 3 متر باشد ..دورتادورش از کف تا سقف قفسه باشد و پر از کتاب و البته یک کامپیوتر با یک اینترنت درست درمان و فوتوشاپ سرپا ! و من هر روزم را آنجا بگذرانم!
پ.ن :دوست داشتم کلی طرح بزنم برای نیمه شعبان و این همه مناسبتش .. اما نشده هنوز....