اردی بهشت

بسم الله


ساختن رویا

تبدیل رویا به تصویر!

تبدیل موهومات مغزی به کلمات نه چندان قابل فهم!


و دیگر هیچ!

آخرین مطالب

  • ۱۹ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۱ غم

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

بسم الله



به گمانم بعضی وقت ها وبلاگ می شود اول و اخر..

از وبلاگ شروع میکنی در افاق و انفس سیر میکنی اخرش هم دوباره توی یک صفحه خلاصه می شوی... لابه لای کاغذ هایی که روزی باد همه رامیبرد... و تو نیز همراه باد خواهی رفت...

انگار همین گوشه دنیا میماند برایت....

شب ها ذهنم از اوهام و خطوط و شکل ها پر میشود... انقدر که اگر نریزمشان روی کاغذ یحتمل مغزم را پیاده میکنند... وخیلی وقت هاهم هست که دقیقا میفهمم که چقدر جای یک ساز توی دستم خالی است... چون وقتی به انتزاع محض میرسم به جای طرح ها و نقش ها ، صداها توی مغزم پیچ میخورند... و حس میکنم که ای کاش موسیقی بلد بودم...

درست مث شماها که کلمات توی مغزتان وول میخورد و باید بنویسید... من با صداها و خطوط زندگی میکنم...

نگاه نکنید که اینجا مینویسم... من دچار لالی مفرط شده ام... کمتر حرف میزنم و بیشتر نگاه میکنم.. میدانم روزی خواهد رسید که به طور کلی کلمات را فراموش کنم و زبانم به تصویر بدل شود...

مثل مجموعه طراحی های فرانسیسکو گویا بانام اوهام....

و چقدر اذیت میشوم از ادمهای حراف!

توی هر فصل زندگی ام ، فقط یکی دونفر هستند که با انها زیاد حرف میزنم... وگرنه...مرا چه به ادمها...

ادمها مرا توی زندگی انسانی شان راه نمیدهند.... و من با طرح ها زندگی میکنم.. با تصویرها و با صداها...

چه نیازی هست به سخن گفتن....

و چه نیازی هست به ادمها..

و چه نیازی هست به زندگی کردن...

احساس میکنم که روحم بیرون از جسمم زندگی میکند... انقدر که همیشه اول روحم با چیزی تماس پیدا میکند و بعد جسمم! برای همین تقدم و تاخر برای توصیف مکان ها و ادمها از کلمات عجیب و تصاویر مبهم است.

مبهم برای دیگران و نه برای خودم...برای همین سنگینی و پلیدی  روح مکان ها و روح انسان ها بیش از بقیه حالم را به هم میزند!

شاید یک روز شما هم به درد من دچار شدید!

یک روز که وارد یک مکان بشوید و پیش از اینکه داده های فیزیکی و جسمانی بگیرید ، احساس دریافت کنید...








بانوی اردیبهشتی
۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۱:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله



میگن مرگ حقه!
تنها حقی ام که تو دار دنیا به ما میرسه ، همینه!




بانوی اردیبهشتی
۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله


مج دستم درد میکنه..

میبندمش تا بتونم به زندگیم ادامه بدم...

گویا اثرات استفاده بد از کامپیوتر و تبلت ه...

و گویا همه ی تصویرساز ها به این درد دچار هستن!

روزها تمامش رو مشغول کارم... حتی جمعه ها...البته بدون اینکه هیچ گونه اورده مالی برام داشته باشه! به هر حال بدون پول هم که نمیشه زندگی کرد!

نمیدونم اونروزی که همه میگن بالاخره نوبتت میشه و زحماتت به نتیجه میرسه کی ه! امیدوارم بعد از مرگم نباشه.



اما بعد : و دلم تنگ است...







بانوی اردیبهشتی
۰۷ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله





به مرگ فکر میکنم بسیار ....به ان روز موعودی که قرار است زندگی جدیدی شروع کنم.... میترسم وهیجان زده ام....میترسم به خاطر مواجه ناگهانی با چیزی غریب و ناشناخته... و هیجان دارم به همین دلیل...

نمیدانم چطور رقم خواهد خورد وکی... اما دوست دارم روزی باشد که خوشحال تر از همیشه ام و بیشتر از همیشه انتظارش را میکشم.... با شجاعت و نه با ترس... وقتی که اغوشم را برایش باز کرده ام... چونان کودکی که به محبت مادر نیازمند است... و یا شبیه مردانی که برای حسین ....

نمیدانم چطور...  

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست.....



و اما بعد : من عشق فعف ثم مات، مات شهیدا......






بانوی اردیبهشتی
۰۷ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله


زندگی بی عشق برای من یعنی مرگ را زیستن...
.
.
.
و اما بعد :
آبان شد... و پاییز به نیمه می رسد....
بانوی اردیبهشتی
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر