بسم الله
شب های رمضان ، یک جوری است آدم دوست دارد بیدار باشد تا صبح ... بگذرد به خواندن و نوشتن....
حال رمضان ها مثل حال زیارت است...
وقت هایی که ادم بی دغدغه بعد از نماز ، توی صف جماعت صحن جامع رضوی ، می نشیند ، و تسبیح می گوید... و هر چیزی را هست ، با همه وجودش جذب می کند....
یا موقعی که ادم سبک بال ، توی صحن ها ، سر به هوا ، راه می رود... راه رفتنش هم بیشتر شبیه پرواز است... نه اگر درست تر بخواهم بگویم راه رفتنی که اصطکاک ندارد! :)
خانه امام رضا، عین خانه ی پدری همه ما ایرانی هاست....که تویش بزرگ شدیم و قد کشیدیم... نان و نمکش را خوردیم
ادم مشهد که می رود انگار به خانه اش برگشته.... انگار اصلا همه دغدغه های دنیا تمام شده... به قرار رسیده ...
می شود حواست را جمع کنی روی یک موضوع...
ماه رمضان هم عین همین است....
فقط ما انگار عادت کردیم همیشه بر خلاف نفع خودمان کار کنیم... انقدر مشغله بیخود دور خودمان جمع می کنیم...
ارزویم این بوده همیشه که رمضان برایم ماه کار نباشد...
حواسم را به یک چیز جمع کنم....
تسبیح تربت را بعد از نماز ها توی دستم فشار بدهم....
و به اسمان نگاه کنم....
و بقیه اش فقط او باشد....